نویسنده: محمد رشدی عبید
ترجمه: محمد ملازاده- بانه
عقلگرایی غربی و دینستیزی
عقلانیت غربی بر محور دینستیزی و نفی غیب و عقیده و شریعت و اخلاق دینی در دَوَران است. متفکران غربی هرگاه واژه عقلگرایی به زبان میآورند آن را بر نوعی معرفت پیرامون هستی، زندگی و انسان اطلاق میکنند که بطور کلی عاری از بینش ایمانی میباشد. به دیگر تعبیر در عقلانیت غربی جایی برای ایمان و بینش ایمانی وجود ندارد. یا چنانکه «انطون فرغوت» در کنفرانس دیالوگ غربی اروپایی [اسلامی مسیحی] راجع به دین و سکولاریسم در اروپای جدید میگوید:
«این انقلاب عظیم عقلی حرکت رهائی از سلطهی دین را تقویت کرد و میدانهای اجتماعی که در گذشته بشدت به دین پیوسته بودند و تحت تأثیر آن اداره میشدند امروزه خود را در قالب مسایل تجربی نمایان میکنند که بر عقل لازمست با قدرت و توان خاص خود آنها را حل و فصل کند و از راه تحلیل منطقی برای آنها راه علاجی بیابد.»
«امروزه دوران این اندیشه سپری شده که انسانها تغییرات اجتماعی را به یک قدرت مقدس یا هیکل کبیر نسبت دهند که این قدرت و سلطه مقدس برای خود و یاران همکاسهشان مدعی این قدرت و تفویض آن از جانب خداوند به خود باشند و بگویند خداوند این اقتدار و سلطه را همچون تاجی بر فرق سر آنها نهاده و کسی حق دهنکجی در مقابل آنها را ندارد! تا آنجا که امروزه باید برای مسایل اخلاقی هم تحلیلی طبیعی و انسانی ارائه دهیم و برای ضرورتهای نظام اجتماعی هم قائل به تحلیل و راه برد انسانی باشیم»[31] اما این جدایی که میان عقل و دین مشاهده میشود «طبق عقیده مسیحیت امری است کاملاً طبیعی و هیچ تضادی با دین ندارد.»[32] [عقلانیت غربی] با این توصیه که به تضاد و جدایی میان عقل و دین میکند، در واقع دقت و حقانیت و صحت خود را به اثبات رسانده است؛ زیرا کلیسا «بعلت درخود فرورفتن و قطع رابطه با فرهنگ علمی و فلسفهی جدید نتوانست نقاط مثبت و مشروع افکار جدید را از نقاط منفی آن تمیز دهد در نتیجه بجای استقبال از دستآوردهای علم و فلسفه جدید به نقد و رد آن پرداخت، مسائل بسیاری را نقد و رد کرد که بعدها ناگزیر از تغییر موضع و تأیید آنها گردید... بسیاری از افکار جدید بصورت کلی روش تفکر را چنان تغییر دادند که مسئولین و متولیان امور دینی به هیچ وجه به راهکارهایی جهت ایجاد توفیق میان آنها و عقیده دست نمییافتند»[33].
عقلانیت غربی خواه آن را تجلییافته در روش تفسیر علوم، یا روانشناسی فرویدی، یا جامعهشناسی دورکیم، یا تئوری تکامل جانداران داروین، یا دیالکتیک جدلی مادی [مارکس] و یا غیر آنها از روشهای منطق جدلی غربی ببینیم همهی این نظریات - با وجود اختلاف میان آنها - در یک نقطه مشترک هستند و آن اینکه «انسان ادیان را آفریده است [یعنی هیچ دینی منشأ خدایی ندارد] و جهل نسبت به قوانین طبیعی [حاکم بر هستی] انسان را وادار میکند برای پدیدهها منشأ و علت فوق مادی (خدائی) جستجو کند و از این طریق پناهگاهی در مقابل اوهام و ترس از پدیدههای دروغین برای خود پیدا نماید»[34].
این چه عقلانیتی است که سکولاریستهای خودی - که دم از مدرنیزه کردن و تجدد عقل عربی میزنند - ما را بدان فرامیخوانند؟ حتی بعضی از این آقایان از راه فراخوانی به این عقلانیت میخواهند منفذ و مخرجی جهت نفی و طرد عقلانیت نصوصگرایانه مسلمانان بیابند و از این کانال «عقل اسلامی مرتبط با گذشته را دور اندازند». به تعبیر دیگر «روش عقلانی [ما مسلمانان] را از عقلانیت تجریدی غیبگرا به عقلانیت تجربی و نقاد دنیاگرا تغییر دهند»[35] یعنی در راستای کشف حقیقت به عقل آگاه، نقاد، تجربهگر و بصیر رویآورند.
این عده وقتی خواستند این تعابیر فراخ و وسیع را براساس ساختار عقیده و شریعت اسلامی توضیح و تفصیل دهند، متوجه شدند که این ساختار هیچ تناسبی با این عبارات نشانهدار و مخلوط ندارد؛ زیرا عقل مطلق که در حصار گذشته محبوس گردیده [و به قول آقایان، امروزه کارآئی خود را از دست داده] شامل عقل مسلمان نیز میشود، عقلی که هنوز به خدای واحد سبحان ایمان دارد و عقیده و شریعت خود را از دینی که خداوند نازل کرده میگیرد.
در حالی که تحقیق و تجربه از پایههای استقراء در میادین علوم تجربی سرچشمه میگیرند. با وجود این هیچ تضادی با غیبگرایی به معنای (ایمان به غیب) ندارند؛ چون علم تجربی از ادارک همهی حقایق عاجز و ناتوان است و نتوانسته به همهی معارف دسترسی حاصل کند و فرهیختگان و اقطاب علوم نیز، خود به این واقعیت اعتراف کردهاند و این گواهی ایشان دلیل وجود جهان غیب است. اگر چنین است که تجربه تنها وسیلهای از وسایل معرفت و دسترسی به علم، و مصدری از مصادر نیل به حقیقت است نه یگانه وسیله و راه شناخت؛ از نظر (علم و تجربه) چه چیز مانع از تعامل انسان با حقایق این عالم و ایمان به خلق آن و یقین به وحی، میشود؟
اما دیگر ابعاد حقیقت چون حقیقت دینی و تاریخی و علوم انسانی روش خاص خود را دارند که جدای از روش ملاحظه و تجربه است. دکتر حسن صعب تلاش ورزیده به آراء شاذه و سرگردان - که اجتهاد در مقابل نص را جایز میدانند - متوسل شود، تا مصلحت وهمی مورد نظر خود را در پناه آنها تقویت کند.
آرائی که دکتر محمد رمضان البوطی در رسالهی «ضوابط المعرفة فی الشریعة الإسلامیة» - که رسالهی دکترایش میباشد - به صورت موضوعی و متوازن آنها را نقد و غربال کرده است.
آقای دکتر صعب در فرازی از کلامش جهت تقویت و تأیید دیدگاه خود متوسل به «آراء ابن حزم «در دعوت به اجتهاد و نقد تقلید و الزام به آن شده» و آنرا دستآویز ادعای خود قرار داده است در حالی که رأی امام ابن حزم مخالف اجماع اهل سنت و جماعت است که بر جواز تقلید و تبعیت آگاهانه انسان مسلمان از یکی از ائمهی اجتهاد دلالت میکند اما نباید از این نکته غفلت ورزیم که میان رأی دکتر صعب و دیدگاه امام ابن حزم تفاوت از زمین تا آسمان وجود دارد؛ چون بنا به نظر دکتر صعب اجتهاد به معنای حق تشریع، حق هر انسانی است در حالی که در دیدگاه ابن حزم اجتهاد به معنای حق تشریع نیست و تنها حق اهل آنست آنهم در اموری که نصی پیرامون آنها وجود ندارد و این حق برای علمای جامعالشرایط امروز نیز محفوظ است.
آقای دکتر صعب برای تقویت نظریه و دیدگاه خود به قول شیخ محمد عبده متوسل میشود که گفته: «هرگاه میان عقل و نقل تعارضی وجود داشته باشد، مدلول عقل بعنوان حجت تلقی میشود»[36] اما این سخن نیز به حال او مفید واقع نمیشود؛ چون «حجت حاصله از عقل صریح هرگز با حجت شرعی تناقض نخواهد داشت، بلکه تعارض میان حجج صحیحه خواه عقلی و نقلی، یا عقلی تنها و نقلی تنها محال، و اگر میان دو حجت تعارض وجود داشته باشد [وجود تعارض] دلیل فساد یکی از آنها، یا هر دوی آنهاست»[37].
و از نظر عقل و نقل هم این [دیدگاه] صحیح است؛ چون در صورت وجود تعارض میان معقولات و منقولات الزامی نیست که حتماً منقولات [وحی] را مردود و باطل بدانیم و معقولات را اصل و صحیح بشماریم مخصوصاً اگر منقول از پشتوانه سند قوی بهرهمند باشد، و روش اثبات آن با روش ثبوت معقول اختلاف و تباین نداشته باشد. «اگر قرار بر اینست که شریعت حق است [که حق است] و نظریه عقلی که منجر به شناخت ومعرفت حق میگردد حق است؛ ما مسلمانان در کمال صراحت و قاطعیت اعلام میداریم و عقیده داریم که: «هیچ تحقیق مستند به برهان عقلی با نظریهی شرعی حق، تعارض نخواهد داشت. چون امکان تعارض و تضاد میان دو حق وجود ندارد»[38].
اسلام و سلطهی دینی
دین اسلام به بالگسترانی سلطه و اقتدار هیچ مؤسسه و دستگاه سیاسی دینی بر صدور فتوا و استنباط احکام و احتکار آن برای خود اعتراف نمیکند بدین معنی که هر فتوای خارج از این مؤسسه صادر شده باشد فاقد اعتبار و وجاهت تلقی گردد. در اسلام هر فتوایی که نتیجهی ایمان و علم باشد و با موازین اخلاقی منافات و تضاد نداشته باشد از هر کس و جمعی صادر شود معتبر و مشروع هست و هیچ فتوا و رأیی به دلیل مخالفت با آراء مؤسسهی دینی رسمی، شاذ و غیرمعبتر تلقی نمیشود [بلکه شرایط و ضوابطی برای فتوا از سوی علمای اصول فقه و فقها وضع شده، هر فتوایی که موافق با آنها باشد صحیح، و در صورت مخالف بودن با آنها مهر خطا و بیاعتباری میخورد.]
[مسألهی احزاب و جماعتهای معاصر نیز چنین است] هرچند عملکرد و اندیشهی بعضی از آنها به اسلوب کار و روش رسول خدا صلی الله علیه وسلم نزدیکتر است و در میدان عمل به قرآن و تحکیم آن و تبعیت از روش و مشی و آراء سلف صالح [امت اسلامی در 3 قرن یا 3 نسل اصحاب، تابعین و اتباع تابعین] نزدیکی بیشتری دارند. معالوصف نمیتوانیم تنها آنها را «جماعت اسلامی» قلمداد کنیم که هر کس از رویهی آنها تخلف ورزد گمراه تلقی شود و با آن بطور کلی قطع رابطه گردد یا در تنگنا قرار گیرد و اجتهاد و تلاشش (در میدان کار اسلامی) نادیده گرفته شود چون این گونه برخورد با آراء و نظریات [پیروان] فرق اسلامی خلاف منطق اسلامی به شمار میرود و نوعی مغرور شدن به یک فهم و قرائت از دین را - که زادهی عرف تاریخ است - دربر دارد. زیرا قرائتها از دین همواره در معرض تحول و دگرگونی هستند و دامن آنها از آلودگی به بدعتها و تبعیضها پاک نمیباشد. چون این قرائتهای مختلفه از دین همواره صورتهایی از دین ارائه میدهند که متناسب عصر است و اکثریت [مردم آن عصر] پیروی از آن را قبول دارند و پذیرفتهاند.
بعضی از رهبران و متفکرین هم عمداً به ترویج و تقویت حتی بازگردانی مجدد مدلول و حکم فتاوایی برمیخیزند که موجب ایجاد رضایت خاطر این اکثریت مفتون واقع میشوند و با کپیبرداری از آنها و جمعشان با نظرات مشابه [که از طرف مفتیهای پیشین صادر شدهاند]، و تقویت آنها، میخواهند به این فتاوای از اعتبار ساقط شده اعتبار دوباره بدهند.
حاکمان سکولاریست نیز - که همواره درصدد فتنهجویی هستند - [همچو] فتواهایی را با جان و دل میخرند تا از آنها در جهت مصالح خود بهرهگیری کنند و در این راستا به ایجاد اصلاحات و تعدیلات در آنها روی میآورند و به قول خودشان در «خطاب دینی» تعدیل بوجود میآورند تا همگام و متناسب با عصر گردد. اما در واقع هدفی جز مشروعیت بخشیدن به آراء سکولاریستی خود ندارند.
اسلام و اجتهاد
از آنجا که انسانها از نظر توان اجتهاد و استنباط [احکام از نصوص وحی و قواعد و اصول کلی] متفاوت هستند، یا اصولاً [همهی آنها] وقت کافی برای رسیدن به تخصص علمی در اختیار ندارند؛ ظهور و پیدایش گروهی از فقهای راسخ در علم و قائم به [عملیات] اجتهاد و تعلیم - حتی در زمان رسول خدا -ص- نیز، یک امر واقعی بوده است. اما این امر بر حساب [تلاش] برای [دستیابی] به حداقل آگاهی بر کتاب خداوند و درک [آیات] آن و فراگیری آنها صورت نگرفته است. حتی خودِ این ائمه بزرگوار مردم را از تقلید خود نهی میکردند، و به استفاده مستقیم از مصادر دست اول و رویآوردن به آنها جهت بیرون کشیدن احکام از آنها فرامیخواندند، و هیچ نوع التزام تفصیلی برای پیروی از یک امام معین وجود نداشت؛ بلکه «ایمان» و «تقوا» دو عامل و محرک اساسی بودند که سوالکننده را بسوی نزدیکترین جوابها از صواب سوق میدادند.
بعدها حلقههای علمی [گوناگون] تشکیل گردید که برخی از مشایخ بزرگوار و علمای برجسته از کانال آنها به تعلیم و تربیت همت میگماشتند، و برجستهترین و مستعدترین شاگردان این حلقات را – که در آنها نبوغ و استعداد سرشار علمی میدیدند - برای تصدی مسند افتاء و تعلیم گزینش میکردند. بعدها این مسئله رونق بیشتری پیدا کرد و شاگردان برجسته و هوشیار [حلقهها] بجای تحقیق در آراء و نظرات گوناگون علماء و دانشمندان، تحت تأثیر آراء یک عالم واقع شدند و براساس اجتهادات و مذهب او به استخراج مسایل فرعی همت گماشتند این حرکت بعدها (اجتهاد در مذهب) نام گرفت. البته قبل از پیدایش «مجتهدین در مذهب» گروهی از شاگردان برجسته ائمه به تدوین و تفسیر نظریات مذهبی و تخریج اقوال و تبیین سیرهی آنها پرداختند.
سپس گرو مقلدان - آنهائی که خود قدرت استنباط احکام از منابع و متون دست اول را نداشتند - به اخذ بدون تحقیق نظرات مجتهدان اکتفا نمودند در نتیجه [این جمود] حرکت فقهی اسلامی پویایی خود را از دست داد و مذاهب اسلامی در چهار مذهب اهل سنت و مذهب شیعه امامیه منحصر گشتند.
سایر مذاهب یا عملاً متلاشی و نابود گردیدند یا در معرض متلاشی شدن قرار گرفتند، و بعنوان نظریههای فاقد اعتبار و غیر قابل کاربرد در لابلای صفحات کتب محفوظ ماندند و حتی بعضی از آراء و اجتهادات بسیار قوی بدلیل عدم برخورداری از هواداران و مقلدانی که کمر همت به بازنویسی و شرح آنها ببندند، شانس ماندگاری حتی در لابلای صفحات کتب را نیز، از دست دادند یا به این دلیل که آراء و اقوال ذهنی محض (و فاقد جنبهی عملی) بودهاند، منقرض گشتند. شایان ذکر است که در بدو تأسیس، میان این مذاهب هیچ نوع خصومت و دشمنی وجود نداشت؛ چون ائمه و پایهگذاران آنها از سعهی صدر و افق دید آنچنان رفیع و وسیعی برخوردار بودند که نظرات و دیدگاههای مخالفان خود را، با آغوش باز میپذیرفتند و به استقبال تنوع در علم و اندیشه میشتافتند.
مثلاً امام ابوحنیفه - رحمه الله - میفرمود:
«علم و فهم ما از نصوص [کتاب و سنت از نظر ما] بهترین قرائت و فهم است که بدان دست یازیدهایم. اگر کسی رأی و فهمی دیگر بهتر از رأی و فهم ما بیاورد، قطعاً رأی او برای پیروی کردن اولویت دارد.»
امام ابن القیم روایت میکند که، امام ابوحنیفه و امام ابویوسف گفتند: «برای هیچکس حلال نیست قولی از ما نقل کند و آن را بعنوان سند و مستمسک خود ارائه دهد؛ مگر اینکه بداند که ما آن را از چه راهی و به چه دلیلی گفتهایم».
امام مالک - رحمه الله - میگفت: «هرگاه حکمی استنباط کردم (یا حکمی استنباط شد) در آن دقتنظر کنید؛ چون حکم و کلام - در امر دین - از هرکس مقبول و مردود واقع میشود جز کلام صاحب این قبر (رسول خدا - صلی الله علیه وسلم)».
معن بن عیسی روایت میکند (میگوید) از امام مالک شنیدم که میفرمود: «من بشر هستم، خطا میکنم و اصابه هم خواهم داشت. لذا، در رأیم دقت بورزید، هرچه موافق قرآن و سنت باشد، آن را بگیرید و بپذیرید، و هرچه مخالف قرآن و سنت باشد، آن را رها کنید.»
اما شافعی - رحمه الله - به رفیقش ربیع میفرمود: «در هرچه که میگویم، از من تقلید نکن و در این زمینه خود تحقیق کن؛ چون این (قول و فتوا) دین است.»
در مقدمه کتاب «الرسالة» امام شافعی آمده است: «برای من بینهایت مایهی افتخار و مباهات است که، علم شافعی را در میان مردم منتشر کنم و به آنها اعلام کنم که بدون دلیل از قول شافعی و قول غیر شافعی تقلید نکنید!»
وهم از او نقل شده که میفرمود: «آنچه از رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - به ثبوت رسیده باشد، برای پیروی اولویت دارد و از من تقلید نکنید، و اگر صحت حدیثی - که مخالف مذهب است - به ثبوت رسید، از آن پیروی کنید و بدانید که آن حدیث مذهب من است.»
امام احمد حنبل به پیروانش میفرمود: «در امر دین، خودتان تحقیق و تدبر و اِعمال نظر کنید؛ چون تقلید از غیر معصوم (پیامبر) مذموم است و موجب کوری و فقدان بصیرت میشود» و میفرمود: «از من و از شافعی و مالک و ثوری تقلید نکن و [احکام را] از منبعی دریافت کن که آنها از آن دریافت میکردند.»[39]
اما این مدارس [فقهی بعد از وفات امامهای آورندهی آنها] گرفتار تعصبات مذهبی شدند بویژه بعد از پیدایش رابطه میان حکام و هواداران این مذاهب، هرچه بیشتر گرفتار جمود و ورشکستگی شدند؛ چون بعضی از حکام - بعد از پذیرش این مذاهب - سعی میکردند مردم تحت نفوذ قلمرو خود را، تسلیم و خاضع مذهب مقبول خود نمایند.
مثلاً صلاحالدین ایوبی - رحمه الله - مذهب امام شافعی را برای خود، برگزید و آن را در میان مردم تحت نفوذ قلمرو خود رواج داد. اما از هنگامی که رکود و جمود بر زندگی فکری و سیاسی مسلمانان حاکم گردید، مسلمانان به جای اجتهاد و تلاش و نوآوری، تن به ذلت تقلید دردادند و باب اجتهاد مسدود (اعلام) گردید، و فقها ناگزیر از تقلید یکی از مذاهب معین شدند، درنتیجه فتواهایی سربرافراشتند که انتقال از مذهبی به مذهب دیگر را، ممنوع اعلام کردند. و اجتهاد در ترجیح بین نظرات و فتواهای موجوده در یک مذهب و تمییز قوی آنها از ضعیف منحصر گردید.
گرایشهای سادهلوحانه و آراء و نظریات متعصبانهای سربرافراشتند که اصول قرآنی منصوص و اختلافناپذیر را نادیده میگرفتند و از اعتبار میانداختند و کالای ناچیز انسانها را جایگزین آنها میکردند و بر آن مهر تأیید میکوبیدند درنتیجه یک نوع تقدس برای روش شناخت مذاهب اجتهادی، - که قابل تنوع و غیر معصوم هستند - بوجود آمد، که به تقلید به جای اجتهاد تقدس میداد، و برای ائمه اجتهاد عصمت قائل بود و به دیده ادیان رقیب به مذاهب مینگریست و میان آنها جنگ و معرکه بوجود میآورد، و ائمه (مجتهدان) را تا حد افسانه و اسطوره مقدس جلوه میداد و به جای سخن از ایمان و علم و تقوا، تبلیغ برای مذهب رواج و رونق گرفت. تبلیغ [هواداران] و اقتدار سیاسی [حکام] بعنوان دو رکن اساسی و دو عامل اصلی ترویج مذاهب نقش کلیدی ایفا کردند و کار بجایی رسید که نصوص آیات قرآن و احادیث رسول خدا -ص- طوری تأویل میشدند که با آراء مذهبی توافق داشته باشند... تا آنجا که یک فقیه حنفی گفته بود: «هر آیه و حدیثی که مخالف مذهب یاران ما (حنفیها) باشد، مؤول یا منسوخ است»[40].
بعضی اوقات اختلاف میان پیروان مذاهب فقهی آنچنان شدت پیدا میکرد که به تعداد مذاهبی که پیروانشان در یک مسجد نماز میخواندند [برای آن مسجد] محراب میساختند و پیروان هر مذهبی پیروان سایر مذاهب را تکفیر میکردند و نظرات سایر مذاهب [غیر از مذاهب خود را] تخطئه مینمودند و پست میشمردند. تا آنجا که پیروان مذهب امامیه (شیعه اثنی عشری) که به عصمت امام عقیده دارند - برای مذهب خود - نوعی تعصب مذموم که با عقل و مقتضیات در تضاد است - از خود نشان دادند؛ زیرا عقیده دارند که حق تنها در مذهب ایشان انحصار پیدا کرده، و هر نوع اجتهادی خارج از اجتهادات امام معصومِ خود را غلط و نادرست میپندارند.
از دگر سو پیروان سایر مذاهب سنی هم تقریباً همچو دیدی نسبت به مخالفین خود داشتند ... اما تمامی این صورتهای انحصارطلبانه و قرائتهای مذهبی تعصبآمیز به طرفدارانشان برگشت داده میشوند، نه بر محکمات اسلام. یعنی تنها پیروان آنها از آن مسئول هستند و دین اسلام که معصوم و خدائی است هیچ مسئولیتی در قبال این آراء ندارد.
به دیگر تعبیر هر نوع اشکال و انحرافی که در این مذاهب وجود دارد، از آنهاست، نه از اسلام.
مذاهب دین نیستند
به مثل ادیان به مذاهب نگریستن و آنها را غیر قابل نقد تلقی کردن، خطایی است که هیچیک از ائمه مذاهب آن را قبول ندارند؛
زیرا تمامی ائمه بر اتحاد مرجعیت دینی - که در قرآن و سنت متجلی است - تأکید ورزیدهاند. و به هنگام استدلال پیروان خود را به رویآوری به براهین متقن فرا خواندهاند، و هرکس را که در او ملکه اجتهاد سراغ کردهاند، از تقلید بازداشتهاند.
اقوال آنها در این زمینه بصورت مبسوط در کتبشان موجود است که فرازهایی از آنها را در مبحث قبل ذکر کردیم. اما آنچه در تاریخ مسلمین روی داد، و باعث استقرار سورتهایی از آراء مذهبی - در میان مسلمین - گردید، و آنچه بعضی از مقلدین مذاهب مدعی آن شدهاند که گویا آراء امامان مذهب آنها - «قدیم و جدید» و «قوی و ضعیف» حق محض بوده و لبّ دین است و اقوال امامان مجتهد حرف نهایی و صحیح مطلق است؛ ادعایی است که نهتنها صحت ندارد، بلکه خود ائمه از آن بیزاری جستهاند. زیرا این ادعا نشأتگرفته از شخصیت تقلیدی مقلدان است و ربطی به آراء مجتهدین ندارد.
ائمه مذاهب خود در قلهی رفیع علم و تقوا قرار داشتند، و برای آرای اجتهادی خود، قائل به عصمت نبودند و آنها را حق مطلق و صواب بلامنازع قلمداد نمیکردند. آنها هیچ وقت آرای غیر خود را خام و ناپخته تلقی نمیکردند؛ بلکه برعکس برای آراء مخالفان خود، تقدیر و احترام قایل بودند.
وقتی میگوییم باید در بعضی از آراء مذهبی تجدیدنظر شود و بعضی از اقوال زادهی اجتهاد کنار نهاده شوند، چون زادهی اندیشه عصرهای استبداد و جمود فکری هستند؛ نباید از این نکته مهم غافل بمانیم که کتابهای فقهی فقه مدون که مبنای قانون و عمل بعضی از کشورهای اسلامی واقع شدهاند، به واسطه بعضی از کتابهای فقهی فقه مقارن که متکی به پشتوانهی اجتهاد نو و قواعد موازنه و ترجیح هستند و از طرف بعضی از فقهای معاصر تألیف شدهاند مورد ستم واقع شدهاند؛ چرا که این کتابها از روایات ضعیف دور، و از اجتهادهای لرزان و لغزنده و عوامل زمانی و مکانی و تاریخی - که تأثیر فراوانی روی عملیات اجتهادی داشته و پدیدآورندهی فضای آن هستند - بدور میباشند.
و اما اطلاق واژه فقه بر اجتهادات علمی، در زمینه احکام از باب تسمیهی جزء به اسم کل است؛ چون کلمه فقه در فرهنگ قرآنی شامل تمامی دین به معنی وسیع آن میشود.
چنانکه خداوند سبحان میفرماید:
وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (توبه: 122)
«مؤمنان را نسزد که همگی بیرون روند، باید از هر قوم و قبیلهای عدهای بروند تا به تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگاهی که بسوی قبیله خود برگشتند آنان را بترسانند تا خودداری کنند».
و این دستاورد غنی و وسیع فقهی که از ثروتمندی و حاصلخیزی اندیشهی اسلامی، حکایت میکند با وجود ابداعات و نوآوریهای فراوانش، از تسلط تقدسمآبانه یک روش شناخت معین بر اندیشهی اسلامی دلالت نمیکند؛ زیرا فقط اصول شرعی اختلافناپذیر دارای همچو سلطهای هستند.
مسئله نظری و اجتهادی که خطا و غلط بودنش، به اثبات رسیده باشد بر این واقعیت دلالت میکند که، عقل فقهی بکار گرفته شده جهت دسترسی به آن، قانون مسند نبوده و ادوات بکار گرفته شده جهت رسیدن به آن، صحیح و سالم نبودهاند. و این خود دلیل بر این واقعیت است که عقل انسان، از درک صواب ناتوان است. اما این عجز و ناتوانی عقل هرگز سند و دلیل لغو معیارهای قرآنی در زمینه «تَفَقُّه» نیست و نمیتوان تحت شعار قرائت عصری از دین و با تشبث به بعضی از مقولات فقهی ناصواب از محکمات دین خارج شد و آنها را زیر سئوال برد ... یا با اعتماد بر معلومات نسبی عصر، نصوص محکم را تاریخ مصرف گذشته، یا غریب و نامفهوم و یا احتمالی و غیرواقعی تلقی کرد.
سرنوشت واژهی «الشریعة» نیز به این درد گرفتار شده است. معنای این کلمه تنها احکام فقهی عبادی، اجتماعی و انسانی نیستند بلکه مقصود از این کلمه - چنانکه در آیات قبل ذکرش رفت - کل دین است و احکام تفصیلی - اجتهادی به اعتبار اینکه «اصول شریعت» میباشند، شریعت نام نهاده شدهاند، نه به اعتبار اینکه «این احکام تمامی شریعت» باشند؛ چون احکام تفصیلی بعضی اوقات انواع اجتهادی ظنی را در برمیگیرند که به مرتبهی یقینیات ایمانی - که ظن در آنها مقبول نیست - نمیرسند. این نوع احکام برای کسان دیگر سوای مجتهدی که به آنها رأی داده است حقیقت تلقی نمیشود.
کتب تفسیر نیز که حاوی تفسیرها و تأویلهای پیرامون بعضی از آیات علمی طبق معارف نسبی عصری مفسرین میباشند، یا بعضی از احادیثی که به بیان و تفسیر این قبیل آیات پرداختهاند، از قاعدهی فوق مستثنی نیستند. این مفسرین هرگز بصورت قطع نگفتهاند تأویلات آنها درست مبین منظور خداوند از این کلمات است؛ بلکه در پایان تأویل و تفسیر خود، از آنها جملهی «والله أعلم بمُراده» را اضافه کردهاند، که حاکی از عدم جزم به صحت تفسیر و تأویل آنها - از سوی خودشان - میباشد.
درست مثل همین را در مورد برخی از کتب تفسیری که دربرگیرندهی تأویلها و تفسیرهای - مطابق معارف نسبی عصری - برای بعضی از آیات علمی و بعضی از احادیث بیانکنندهی این آیات هستند میتوان گفت کتابهایی که محققان معاصر به آنها استناد میجویند بویژه اگر مفسرین گذشته پیرامون تأویل و تفسیر این آیات گرایشِ فکری غلوآمیز یا گرایش اجتماعی مبتدعانه داشته باشند، مفسران جدید از جوّ آلوده و مسموم سوءاستفاده میکنند و تأویلاتی برای آیه دست و پا کنند که به هیچ وجه با افقهای وسیع علم خداوند و قدرت و مشیت و اسماء حسنای او و آیات او در این ملکوت وسیع همخوانی ندارد. تا آنجا که این مفسران بعضی از آیات متضمن مفاهیم و معانی مجازی را طوری نفسیر مینمایند که به هیچ وجه با واقع سازگاری و تطابق نداشته باشد و این ترفندی جدید برای تحریف معانی قرآن، بشمار میرود.
آراء به معیار اسلامی سنجیده میشوند
بر ما واجب است میان وحی منزل زنده، و محفوظ خدائی که به هیچوجه اختلافبردار و تناقضپذیر نیست و آراء استنباطی و اجتهادی فقها و مجتهدین تفاوت قائل باشیم؛ چون وحی دستنخورده و معصوم است، هیچ تناقضی بدان راه نمییابد، اختلاف و جدل نمیپذیرد، و قبول کنیم که خطاهای تاریخی که رنگ ثوابت بخود گرفتهاند شامل وحی نمیشوند اما آراء و اجتهادات مذهبی اینطور نیستند بلکه براثر اکتشافات و دستآوردهای علم و عقل و گذر زمان، تاریخ مصرفشان به اتمام میرسد و نمیتوانند پاسخگوی نیازمندیهای همه عصرها واقع شوند؛ زیرا آنها محصول اجتهاد اشخاص و فهم ضیق و محدود آنها از دین هستند. مذاهب محصول اختلافاتی هستند که باعث چندپارچگی امت اسلامی و تبدیل آن به فرق و احزاب مختلفه و متبدعه گشته است ... به تعبیر دیگر مذاهب محصول فکر و اندیشهی اسلامی هستند (نه خود اسلام)
«از اینروست که صحابه کرام - رضوان الله علیهم اجمعین - و مجتهدانی که بعد از آنها آمدهاند، قول هیچ مجتهدی را بعنوان حکم خدا قبول نداشتهاند بلکه میگفتند: این چیزی است که ابوبکر - رضی الله عنه - بدان حکم کرده و این یکی از قضاوتهای عمر - رضی الله عنه - است و آن یکی دیدگاه علی - رضی الله عنه - است[41]، از این مقدمه به یک نتیجه میرسیم و آن اینکه: «قداست فقط برای وحی و نص است و از زمانی که وحی قطع شده، تا به امروز، و از امروز تا قیام قیامت رأی هیچ احدی قداست ندارد و قابل نقد است و باب اجتهاد برای ابد، مفتوح است و هیچ احدی حق انسداد آن را ندارد.»
اما با درنظر داشتن این حقیقت انکارناپذیر که سابقین اولین (شاگردان و دستپروردگان رسول خدا -ص-) از ابتدای مرحله مکی براساس رهنمودهای آیات قرآنی تحت تربیت و سازماندهی رسول خدا - صلی الله علیه و سلم- بودند؛ لذا از تمامی دیگر مسلمانان به اصابه نزدیکتر بوده و استجابه بیشتری برای آیات داشتهاند، و فهم دقیقتری از نصوص داشته و در عمل به مقتضای آنها، گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند.
و این بدین معنی نیست که دستاوردهای اجتهاد ائمه مذاهب را بدون هر میزان ایمانی و قرآنی رد کنیم یا با استفاده از روشهای شناخت غربی[42] به جنگ آنها برویم، و به معنی دورانداختن و استفاده نکردن از این میراث گرانبهای فقهی نیز نیست، بلکه طبق موازین قرآنی و اصول محکم اسلامی از این میراث گرانقدر استفاده میورزیم.
ادامه دارد ...
پینوشتها
-------
[31] - العلاقات بین الحضارتین العربیة والأروبیة / وقایع ندوة همبورغ، ص 196.
[32] - پیشین، ص 199.
[33] - پیشین، ص 200.
[34] - پیشین، ص 202
[35] - تحدیث العقل العربی، د. حسن صعب، ص 14.
[36] - تحدیث العقل الرعبی، د. حسن صعب، ص 111.
[37] - الفتاوی الکبری، ابن تیمیه، ص 279.
[38] - فصل المقال فیما بین الحکمة والشریعه من اتصال، ص 32-312.
[39] - المدخل للفقه الإسلامی، محمد سلام هامش، ص 92.
[40] - المدخل للفقه الإسلامی، محمد سلام هامش، ص 95.
[41] - المذهبیة الإسلامیة و التغییر الحضاری، د. محسن عبدالحمید، ص 21-20
[42] - دانشمندان و متفکران غربزمین در زمینه شناخت همگی بر یک روش اتفاق نکردهاند بلکه برخی تجربه و روش تجربی را یگانه وسیله شناخت دانستهاند، بعضی تنها عقل را بعنوان یگانه وسیلهی شناخت قلمداد کردهاند. عدهای به جمع میان عقل و حس (تجربه) قائل شدهاند اما همگی در این امر متفقالقول هستند که وحی به مفهوم اسلامی آن وسیله و سبب شناخت نیست حتی آنها وحی را بعنوان یک اثر و حادثهی مبهم که زاده تاریخ یا حدس و تخمین است میدانند. بعضی در تعریف وحی گفتهاند «وحی یک حرکت فکری داخلی یا یک نوع الهام نفسی است» و بعضی گفتهاند «وحی یک اشراق روحی است که از طریق کشف تدریجی برای انسان حاصل میشود». بعضی گفتهاند «وحی جز نوبههای صرعی امری بیش نیست که گاه و بیگاه برای شخص رسول پیدا میشود.»
خلاصه: مبنا و اساس شناخت نزد غربیها تفکر موضوعه و فلسفه وضعی است و با استفاده از این ابزار به مصاف وحی خدا رفتن نتیجهای جز قربانی کردن آن به پای نظریات انسانی دربر نخواهد داشت. «مترجم»
نظرات
گویی ملامحمد ید طولایی به زعم خودش را در معارضه با عقل دارد! بیچاره عقل و عقلانیت در خاورمیانه چه به روزش که نیامده و در اثر سطوت سلطهآمیز تفکر فقهی به زاویهی عزلت بل به ورطهی نابودی و حتی به تعطیلات تاریخ رفته است.
ایشان بانه هستند یا مهاباد؟